بختیار کاکی
بَخْتیارِ کاکی، خواجه قطبالدین بن کمالالدین اوشی، از عارفان بزرگ قرن 7ق/ 13م شبه قارۀ هند و از اقطاب بزرگ طریقۀ چشتیه. گرچه در سلسله نسب او اختلاف است، اما او را از سادات حسینی دانستهاند. بعضی نسب او را به امام جعفر صادق(ع) میرسانند (غلامسرور، 1/ 267).
بختیارکاکی در 582ق/ 1186م (سبحان، 210؛ صفا، 3(2)/ 1318) و به قولی در 569ق/ 1174م (دین کلیم، 41) در قصبۀ اوش فرغانه (ابوالفضل، 3/ 169)، از نواحی اندجان ماورءالنهر که اکنون جزو قرقیزستان است، دیده به جهان گشود. یک سال و نیم بیش نداشت که پدر را از دست داد و تربیت او بر عهدۀ مادرش قرار گرفت. پنجساله بود که مادرش از همسایه خواست تا او را به مکتب برد، اما طبق داستانی خضرنبی بر سر راه او به صورت پیرمردی ظاهر شد و او را از همسایه گرفت و به مکتبدار سپرد. مکتبدار خضر را شناخت و روی به قطبالدین کردو گفت: ای طفل، عجب بختاری هستی که خضر تو را به من حواله کرد. و از آن جهت بود که به بختیار شهرت یافت (قلندر، 107، 108؛ فرشته، 378؛ غلامسرور، همانجا).
قطبالدین پس از تحصیل مقدمات و کسب علوم دینی، به علوم باطنتی توجه کرد. دربارۀ رسیدن او به خواجه معینالدین چشتی و تبعیت از او روایتها مختلف است. بعضی گفتهاند که چون معینالدین به اوش آمد، قطبالدین به او پیوست (ابوالفضل، همانجا؛ داراشکوه، 95؛ گوپاموی، 554)؛ بعضی دیگر این ملاقات را در بغداد دانستهاند (دلیل...، 2؛ ایمان، 324)، ولی ظاهراً نخست در دوران نوجوانیِ او این ملاقات در اوش روی داده، و سپس قطبالدین نائل شده است. وی در بغداد در مسجد الولیثسمرقندی با معینالدین بیعت کرد و در آن وقت جمعی از مشایخ بزرگ، ازجمله شیخشهابالدین غمر سهروردی نیز حضور داشتهاند، تاریخ این بیعت در دلیلالعارفین (همانجا) 514ق/ 1120م، و در سیرالاولیاء (میرخرد، 58) 522ق/ 1128م ذکر شده است که هر دو تاریخ مورد تردید است (قس: ابوالفضل، همانجا).
سرانجام، وقتی که خواجه معینالدین چشتی در اجمیر هندوستان ـ ایالتی راجستان ـ مقیم شد. بختیارکاکی هم به اتفاق شیخجلال تبریزی رهسپار هند گردید (غلامسرور، 1/ 268) و در شهر ملتان به خدمت شیخ زکریای ملتانی ـ خلیفۀ شیخ شهابالدین سهروردی در هند ـ رسید (میرخرد، 60؛ ابوالفضل، همانجا). در ملتان بابافریدالدین گنجشکر دست ارات به خواجه قطبالدین بختیار داد (گیسودراز، 231). پس از چندی، ظاهراً به سبب هجوم مغولان، قطبالدین از ملتان روانۀ دهلی شد. وی از دهلی در نامهای که به اجمیر فرستاد، از خواجهمعینالدین چشتی اجازه خواست که برای زیارت او به اجیر رود (داراشکوه، غلامسرور، همانجاها)، اما خواجهمعینالدین چشتی خود از اجمیر برای دیدار وی به دهلی آمد. پس از چندی قطبالدین برآن شد که همراه خواجه معینالدین بهاجمیر رفته، در خدمت او مقیم باشد؛ اما چون مردم دهلی از این قصد او باخبر شدند، بر در خانقاه او گرد آمدند و به التماس و استدعا از او خواستند که فسخ عزیمت کند؛ و حتى سلطان شمسالدینالتتمش از او درخواست کرد که در دهلی بماند و به ارشاد و دستگیری طالبان مشغول باشد. خواجه معینالدین نیز چون این احوال را مشاهده کرد، اقامت او را در دهلی لازم دید و این امر را تأیید کرد (ﻧﻜ : میرخرد، 64-65).
در مورد لقب کاکیِ او گفتهاند که وی هرگاه که دست زیر مصلى میکرد، قرصنان نازکی که به آن «کاک» میگویند، بیرون میآورد و این مقدار برای رفع نیازمندیهای خانوادۀ او بسنده بود؛ به همین جهت به این لقب مشهور شد (همو، 58-59؛ فرشته، 381)؛ اما ظاهراً این لقب از آن جهت بوده است که او خود و یا یکی از پدرانش به شغل کاکپزی اشتغال داشتهاند (نفیسی، 2/ 748). بعد از مرگ قطبالدین تا مدتها رسم این بود که در اوقات معینی بر سر مزار او نان کاک میپختند (میرخرد، 58؛ غلامسرور، 269؛ فرشته، همانجا).
تألیفات و ملفوظات
هرچند که به خواجهقطبالدین بختیار و دیگر مشایخ سلسلۀ چشتیه تألیفات و یا ملفوظاتی نسبت دادهاند، اما در خیرالمجالس ــ کهنترین مأخذ ــ از قول شیخ نصیرالدین محمود، خلیفه و مرید خواجه نظامالدین اولیا، مطلبی ذکر شده است که نسبت این ملفوظات به این مشایخ را موردشک قرار میدهد. بنابر گفتۀ شیخ نصیرالدین، خواجه نظامالدین اولیا گفته است که هیچیک از خواجگان چشت ـ از جمله شیخقطبالدین بختیار ـ هیچ تصنیفی نداشتهاند (قلندر، 52) وباز شیخنصیرالدین تأکید کرده است که ملفوظات شیخ قطبالدین در عصر خواجه نظامالدین اولیا موجود نبوده، و در این زمان پیدا شده است، زیرا اگر میبود، خواجه نظامالدین اولیا بدان اشاره میکرد (همو، 53). بنابراین، معلوم میشود که یک قرن بعد ازخواجه بختیارکاکی، ملفوظاتی به او، و یا به مرشد او خواجهمعینالدین چشتی نسبت دادهاند، چنانکه قرت بعد صاحب اخبار الاخیار گوید که بختیار کاکی سخنان و کلمات مرشد خود، خواجهمعینالدین چشتی را در کتابی جمع کرده، و آن را دلیلالعارفین نامیده است (دهلوی، عبدالحق، 32). بههرحال، این کتاب تاکون چندین بار، در کانپور، لکهنو، دهلی، و لاهور به چاپ رسیده است. از آنجا که مطابق نسخههای موجود، نخستین مجلس در تاریخ 5رجب 514ق منعقد گردیده (دلیل، 2)، و یا به گفتۀ میرخرد کرمانی این مجلس در 522ق بوده است (همانجا) و از طرف دیگر تولد خواجه معینالدین چشتی در 537ق و تولد بختیارکاکی در 582ق، اتفاق افتاده است، بنابراین، تردید نسبت به چگونگی این ملفوظات به قوت خود باقی میماند، مگر اینکه سال 514ق را تحریفی از سنۀ دیگری، مثلاً 614ق بدانیم.
به خود خواجه بختیار کاکی هم ملفوظاتی نسبت دادهاند که مرید و خلیفۀ وی، بابافریدالدین گنجشکر گردآوری کرده، و آن را فوائدالسالکین نامیده است. این کتاب یک بار در لاهور به چاپ رسیده است. مطالب فوائدالسالکین در چند مجلس تألیف یافته که برخی از مجالس آن به سال 584ق/ 1188م، و بعضی به سال 585ق مربوط است. اگر ذکر این سالها درست بوده، و تحریفی رخ نداده باشد، بازهم در نسبت این ملفوظات به خواجه قطبالدین بختیارکاکی جای تردید باقی است، زیرا چنانکه گفته شد، وی در 582ق تولد یافته است و اصولاً در این سالها با شیخفریدالدین گنج-شکر ملاقاتی نداشته است. بههرحال، شروع هر مجلس با عبارت «دولت پابوس حاصل شد» و «سعادت پابوس دریافته شد» و همانند آنها آغاز میشود (همانجا).
افزون بر آنچه گذشت، بعضی از تذکرهها وی را به عنوان شاعر نیز یاد کردهاند (معصوم علیشاه، 2/ 137؛ کوپاموی، 557؛ صفا، 3(2)/ 1318). دیوانی هم منسوب به وی به نام دیوان بختیاراوشی تاکنون چندین بار به چاپ رسیده است که ظاهراً از او نیست (محمودزیدی، 86)؛ همچنین اشعاری با عنوان مثنوی می رنگ به او منسوب است (شرافت، 1/ 40)، اما چون در منابع کهنتر از این آثار ذکری نیست، صحت انتساب آنها به قطبالدین محل تردید است.
درگذشت
یکی از آداب مهم سلسلۀ چشتیه مراسم سمع در خانقاهاست که غالباً با شور و هیجان بسیار همراه است. گفتهاند که روزی در خانقاه شیخعلیسگزی مجلس سماع بود. جمعی از پیران صوفیه از جمله خواجهبختیارکاکی در آنجا گردآمدند و در ضمن سماعقوالبیتی از احمدجام (ژندهپیل) را به آواز میخواند. این شعر چنان در خواجه اثر کرد که مدهوش گشت.مریدان او را به خانه بردند. 4 شبانهروز در حال تحیر بود و هرگاه که به هوش میآمد، میخواست که دگربار آن بیت را بخوانند. سرانجام در شب پنجم درگذشت (میرخرد، 65؛ دهلوی، حسن، 246؛ دهلوی، عبدالحق، همانجا).
پس از مرگ خواجهبختیار کاکی طبق وصیت خود او سلطان شمسالدین التتمش، پادشاه دهلی که در سلک مریدانش بود، بر جنازۀ وی نماز خواند (غلامسرور، 1/ 275 چشیتی، 160). در سال وفات او هم اختلافنظر است. بعضی آن را در 633ق/ 1236م ذکر کردهاند (داراشکوه، 96؛ دهلوی، عبدالحق، همانجا؛ میرخرد، 66؛ کشمیری، 12)که به نظر درست نمیرسد، زیرا اگر آن را بپذیریم، باید قوت وی پیش از مرگ مرادش خواجه معینالدین چشتی باشد. بعضی دیگر سال 635ق را ذکر کردهاند (چشتی، همانجا). چشتی در ضمن شرح احوال او سنش را در هنگام مرگ 52سال ذکر کرده است (ص 143). آنچه به نظر درستتر مینماید آن است که وی در 14 ربیعالاول 634ق/ 15 نومبر 1236م در گذشته باشد (فرشته، 382؛ صفا، همانجا؛ جعفری، 242). غلامسرور لاهوری با آنکه در اینمورد به سال 633ق اشاره دارد، به نقل از معراجالولایت و چند مأخذ دیگر همان 634ق را ترجیح داده، و طبق معمول قطعههایی هم در ماده تاریخ وفات او سروده است (1/ 276).
آرامگاه خواجه قطبالدین بختیارکاکی، تقریباً در 3 فرسنگی جنوب حومۀ شهر دهلی کهنه در محلی معروف به مهرولی قرار دارد (آری، 110؛ دینکلیم، 42). این آرامگاه در زمان سلطنت شیرشاه سوری (948-952ق-1541-1545م) وپسرش اسلام شاه سوری (952-961ق/ 1545-1554م) مرمت و تعمیر گردید و سپس در عهد پادشاهان تیموری هند تعمیرات اساسی دیگری انجام گرفت و محوطۀ آرامگاه توسعه یافت (جعفری، همانجا)؛ لیکت در حال حاضر این محل تقریباً متروک گشته، و به صورت مخروبه درآمده است (آریا، همانجا).
خلفا و خانواده
خواجهقطبالدین بختیار در هنگام مرگ سر بر زانوی شیخ حمیدالدین ناگوری نهاده بود و در همین حال شیخحمیدالدین از او خواست که کسی را به خلافت معین کند. قطبالدین حضور مشایخ دیگری که در آنجا بودند، گفت: خرقۀ خواجهمعینالدین چشتی که به من رسیده است با مصلای خاص و عصا و نعلین همه را به شیخ فریدالدین گنجشکر برسانید (دهلوی، حسن، 315) که خلافت به او تعلق دارد. در آن زمان شیخ فریدالدین در هانسی (در 123 کیلومتری دهلی) مسکن داشت (فرشته، همانجا).
گذشته از شیخفریدالدینگنجشکر که خلیفۀ بزرگ و بلامنازع وی بود، از افراد دیگری هم به عنوان خلفای خواجهبختیارکاکی نام بردهاند که هریک در ناحیهای از شبهقاره در گسترش اندیشههای طریقۀ چشتیه سهیم بودهاند: کسانی چون شیخ حمیدالدین ناگوری، شیخبدرالدین غزنوی در دهلی، خواجه عمادالدین در بلگرام و شیخ محمود در نهرواله (غلامسرور، همانجا؛ نظامی، 154).
خواجه بختیار کاکی دوبار ازدواج کرد، بار او ازدواج او در اوش بود، ولی پس از چند روز، چون این زناشویی او را از عبادت و زهد باز میداشت، به جدایی انجامید (میرخرد، 60؛ دهلوی، حسن، 85). دمین ازدواج وی در دهلی صورت گرفت و ثمرۀ آن دو فرزند بود که یکی در خردی درگذشت (فرشته، 380؛ میرخرد، 59؛ دهلوی، حسن، 104-105) و دیگری در زمان مرگ پدر زنده بود. در عنبران اردبل مقبرهای قرار دارد، متعلق به شخصس به نام «پیرابومنصور» که او را از احفاد خواجه قطبالدین بختیار میدانند و زیارتگاه مردم آن نواحی است و گروهی از مردم آنجا خود را از اولاد وی میدانند (شفیقی، 282).
مآخذ
آریا، غلامعلی، طریقۀ چشتیه درهند و پاکستان، تهران، 1365ش؛ ابوالفضل علامی، آییناکبری، لکهنو، 1893م؛ ایمان، رحم علیخان، منتخباللطایف، به کوشش محمدرضا جلالینائینی و امیرحسن عابدی، تهران، 1349ش؛ جعفری، یونس، «خواجه بختیارکاکی»، یغما، تهران، 1352ش، س 26، ﺷﻤ 4؛ چشتی، شاه الهدایه، سیرالاقطاب، لکهنو، 1331ق/ 1913م؛ داراشکوه، محمد، سفینةالاولیاء، کانپور، 1883م؛ دلیلالعارفین، منسوب به بختیارکاکی، دهلی، 1311ق؛ دهلوی، حسن، فوائدالفوائد، ملفوظات نظامالدین اولیاء بدائونی، به کوش محمدلطیف ملک، لاهور، 1386ق/ 1966م؛ دهلوی، عبدالحق، اخبارالاخیار، سکهر، فاروق اکیدمی؛ دینکلیم، میان محمد، چشتی خانقاهین، لاهور، 1990م؛ شرافتنوشاهی، شریف احمد، شریف التواریخ (تاریخالاقطاب)، گجرات، 1399ق/ 1979م؛ شفیقی عنبرانی، هارون، «عنبران»، یغما، تهران، 1351ش، س 25، ﺷﻤ 5؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1366ش؛ غلام سرور لاهوری، خزینةالاصفیاء، لکهنو، 1290ق/ 1873م؛ فرشته، محمدقاسم، تاریخ، کانپور، 1301ق/ 1884م؛ قلندر، حمید، خیرالمجالس، به کوشش خلیق احمدنظامی، علیگره، مسلمیونیورستی، کشمیری همدانی، محمدصادق، کلمات الصادقین، اسلامآباد، 1988م؛ گوپاموی، محمد قدرتالله، نتائج الافکار، به کوشش اردشیر بنشاهی خاضع، بمبئی، 1336ش؛ گیسو دراز، محمد، جوامعالکلم، به کوشش خاکسار، گلبرگه، مطبعانتطامی؛ محمودزیدی، شمیم، احوال و آثار شیخبهاءالدین زکریا، لاهور، 1394ق/ 1974م؛ معصومعلییشاه، محمدمعصوم، طرائق الحقائق، به کوشش محمدجعفرمحجوب، تهران، 1318ش؛ میرخردکرمانی، محمد، سیراولالیاء، لاهور، 1398م؛ نظامی؛ خلیق احمد، تاریخ مشایخ چشت، کراچی، 1372ش/ 1953م؛ نفیسی، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبانفارسی، تهران، 1344ش؛ نیز: